اگر دروغ رنگ داشت...

متن مرتبط با «راز موفقیت و آرامش» در سایت اگر دروغ رنگ داشت... نوشته شده است

قیمت سئو سایت

  • هزینه خدمات سئو سایت برخلاف خدمات ارائه شده توسط مابقی مشاغل و کسب و کارهای آنلاین ثابت نیست و با توجه به نیاز مشتری، قیمت سئو سایت مشخص می گردد. در این صفحه می توانید تعرفه استاندارد سئو سایت را مشاه, ...ادامه مطلب

  • میخ و تخته (کنترل خشم )

  •  بچه ی بداخلاقی بود . روزی پدرش کیسه ای پر از میخ و یک چکش به او داد و گفت هر وقت عصبانی شدی یک میخ به دیوار روبرو بکوب . روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار بکوبد . در روزها و هفته های بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود ، تعداد میخ هایی که به دیوار کوبیده بود رفته رفته کمتر شد . پسرک متوجه شد که آسان تر است که عصبانی شدن خود ر, ...ادامه مطلب

  • هوش اجتماعی !

  • در اروپا زنی مبتلا به نوع خاصی از سرطان بود و در آستانه مرگ قرار داشت.  پزشکان معتقد بودند که تنها یک نوع دارو ممکن است جان او را از مرگ نجات دهد  و این دارو نوعی رادیوم بود که توسط یک داروساز که در همان شهر زندگی میکرد به تازگی کشف شده بود.  ساختن دارو برای داروساز گران تمام شده بود، ولی او دارو را به 10 برابر قیمت ساخت آن می فروخت. او مبلغ 400 دلار بابت , ...ادامه مطلب

  • وقتی جوانی مادرش را خاله صدا میکند !

  • جوانی وارد سوپر مارکت شد ومشغول خرید بود که متوجه کسی شد که سایه به سایه تعقیبش میکنه رو برگرداند زن مسنی را دید که زل زده وی را نگاه می کرد جوان پرسید: مادر چیزی شده که مرا اینطور دنبال میکنی خانم با اشک گفت:  تو شبیه پسر مرحومم هستی وقتی مرا مادر صدا زدی خاطرات پسرم را تجدید کردی  جوان گفت:  خانم این روزگاراست وسنت حیات، یکی میره یکی میاد شما هم خودتو نار, ...ادامه مطلب

  • حتی به یک کیلومتری این درخت نزدیک نشوید !

  • درختان همیشه یکی از زیباترین جلوه های طبیعتند و هر جا که درخت باشد سرسبز است و خوش آب و هوا. اما این بار می خواهیم درباره ی درختی متفاوت حرف بزنیم، درختی که آنقدر خطرناک است که هیچ کس جرات نزدیک شدن به آن را ندارد! اسم این درخت حتی در کتاب گینس هم ثبت شده و شهرت جهانی پیدا کرده است. فکر می کنید درختی که درباره ی آن حرف می زنیم چه ویژگی هایی دارد که به ترسن, ...ادامه مطلب

  • خداوند کریم ...

  • درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد.  کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: این اشاره‌ های تو برای چه بود؟ درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟ کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟ ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • ارواح سرگردان !

  • درود بر ارواح سرگردان عزیز ،که به صورت خاموش میان به این وبلاگ سر میزننامیدوارم که حالتون خوب باشه و اوضاعتون بر وفق مراد !  مدت ها بود که میخواستم این پست رو بذارم ولی امشب که  دیدم تعداد انلاینی ها رسیده به 10 نفر ولی کسی حرف نمیزنه ،تصمیم گرفتم این پست رو بذارم و دلیلشو ازتون بپرسم خیلی دوست دارم بدونم چرا قابل نمیدونین که فعال باشین ؟! از من خوشتون نمیا, ...ادامه مطلب

  • ملانصرالدین و دیگ همسایه :)

  •  ملانصرالدین از همسایه‌اش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: «دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.» چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. ه, ...ادامه مطلب

  • بهلول و مرد ثروتمند !

  • شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به مسخره بگیرد. به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من و تو هست؟ بهلول گفت: البته که هست. مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر شبیه است؟ بگو!!! بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است و دیگری جیب تو و کله من که هردو پر است., ...ادامه مطلب

  • فعلا برو سواری بیاموز ..!

  • به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان!» لبخند زد. پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می کنی در حالی که هیچ بدی در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.» پرسیدم: «پس تو چه کاره ای؟» پاسخ داد: «هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز !!!, ...ادامه مطلب

  • زود برو مادرت رو بیار اینجا !

  • روزی، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری می شوند.  پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ می شود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر می پرسد، این چیست؟  پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده می گوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام و نمی دانم. در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را می بینند که با صندلی چرخدارش به آن دی, ...ادامه مطلب

  • صبر و انتظار برایمان بی معنی شد وقتی ...

  • از همان زمان که "نامه" های بلند بالا شد "پیامک" "پیامک" شد "استیکر" از همان زمان که "چای کیسه ای" را  به "چایی لاهیجان" دیر دم خودمان ترجیح دادیم! از وقتی "فست فود"  جای ساعتها  "قل قل قرمه سبزی" روی  "اجاق گاز "مان را گرفت! از همان موقع که "همه فصل" همه "میوه" ای در اختیارمان بود و یک فصل "انتظار" نکشیدیم تا میوه ی "نوبرانه" مان برسد! همه چیز باید دم دستمان, ...ادامه مطلب

  • شاهزاده ای که قصد ازدواج داشت !

  • شاهزاده ای تصمیم گرفت ازدواج کند...... و موضوع را به وزیر دربار که از هوش بالایی برخوردار بود در میان گذاشت.. .... وزیر دستور داد تا تمام دختران شهر هرکدام غذایی بپزند و برای شاهزاده بیاورند...... روز موعود فرا رسید و دختران شهر هرکدام با غذای لذیذ خود آمده بودند تا بخت خود را امتحان کنند........ در میان آنها دختر ی بود که چهره زیبایی نداشت و همه وی را مسخره میکردند و با زخم زبانشان او را آزار میدادند........ از قضا شاهزاده به سراغ دختر میرود و به او میگوید تو چگونه به خودت اجازه جسارت داده ای مگر نمیدانی من شاهزاده ام و زن من باید زیبا باشد........ در این لحظه اشک از چشمان دختر جاری میشود و با التماس میگوید سرورم شما کمی از غذای من میل کنید....... با مساعدت آن غذا را میل میکند و از دست پخت دختر خوشش می آید و به دختر میگوید : راز این غذای دلچسب چیست ؟؟؟...... دختر اشک از چشمان خود پاک میکند و با لحنی مظلومانه میگوید: روغن فرد اعلا ... این روزا یعنی اویلا !!!....... (اگه فحش بدید دیگه از این داستانهای جالب نمیذارما), ...ادامه مطلب

  • شعر و گویش محلی جیرفتی!

  • با یاد گرفتن این کلمات اصیل جیرفتی دوستانتون رو غافلگیر کنید... گنوگ >> دیوانه ، خُل و چل بیچه >> چرا  روتی >> رفتی اَرم >> میروم یهتی >> آمدی  نامرا >>لفظی که برای ترحم نسبت به کسی از آن استفاده می شود بعضا به معنی بدبخت و بیچاره. ارهَیْک(ارهَی)⇦حرف تعجب: برای بیان تعجبؤ شگفتی از این لفظ استفاده می شود. مو >> من  نادونستم >> نمیدانستم ندرت: یعنی من قربون شما برم ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت میگویند !

  • چند نفر از پلی عبور می کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند... همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند بهشون کمک رسانند... ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است، که نمی شه براشون کاری کرد... به آن دو نفر گفتند که امکان نجاتتون وجود نداره! و شما به زودی خواهید مرد !!!  در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند  اما همه دائما به آنها می گفتند که تلاش تون بی فایده هست و شما خواهید مرد !!!  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها