اگر دروغ رنگ داشت...

متن مرتبط با «فهمیدم که معمولی بودن شجاعت میخواهد» در سایت اگر دروغ رنگ داشت... نوشته شده است

عارفی که مرتب ذکر میگفت ..!

  • عارفی سی سال، مرتب ذکر می گفت؛ استغفر الله مریدی به او گفت؛ چرا این همه استغفار میکنی، ما که از تو گناهی ندیدیم! جواب داد؛ سی سال استغفار من به خاطر یک الحمدالله نابجاست! *روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته پرسیدم؛حجره من چه؟ گفتند حجره شما نسوخته، ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • شاهزاده ای که قصد ازدواج داشت !

  • شاهزاده ای تصمیم گرفت ازدواج کند...... و موضوع را به وزیر دربار که از هوش بالایی برخوردار بود در میان گذاشت.. .... وزیر دستور داد تا تمام دختران شهر هرکدام غذایی بپزند و برای شاهزاده بیاورند...... روز موعود فرا رسید و دختران شهر هرکدام با غذای لذیذ خود آمده بودند تا بخت خود را امتحان کنند........ در میان آنها دختر ی بود که چهره زیبایی نداشت و همه وی را مسخره میکردند و با زخم زبانشان او را آزار میدادند........ از قضا شاهزاده به سراغ دختر میرود و به او میگوید تو چگونه به خودت اجازه جسارت داده ای مگر نمیدانی من شاهزاده ام و زن من باید زیبا باشد........ در این لحظه اشک از چشمان دختر جاری میشود و با التماس میگوید سرورم شما کمی از غذای من میل کنید....... با مساعدت آن غذا را میل میکند و از دست پخت دختر خوشش می آید و به دختر میگوید : راز این غذای دلچسب چیست ؟؟؟...... دختر اشک از چشمان خود پاک میکند و با لحنی مظلومانه میگوید: روغن فرد اعلا ... این روزا یعنی اویلا !!!....... (اگه فحش بدید دیگه از این داستانهای جالب نمیذارما), ...ادامه مطلب

  • ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت میگویند !

  • چند نفر از پلی عبور می کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند... همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند بهشون کمک رسانند... ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است، که نمی شه براشون کاری کرد... به آن دو نفر گفتند که امکان نجاتتون وجود نداره! و شما به زودی خواهید مرد !!!  در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند  اما همه دائما به آنها می گفتند که تلاش تون بی فایده هست و شما خواهید مرد !!!  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • هر کس انچه که دارد به دیگران میدهد !

  • در درون خود چه دارید؟ سالها پیش کشور آلمان به دو بخش تقسیم شده بود، آلمان شرقی و آلمان غربی و دیواری شهر برلین را به دو قسمت برلین شرقی و برلین غربی تقسیم کرده بود. یک روز، افرادی از برلین شرقی کامیونی پر از زباله و خوراکی‌های گندیده متعفن را به سمت غربی دیوار یعنی برلین غربی ریختند. مردم برلین غربی به سادگی می توانستند تلافی و انتقام جویی کنند، ولی این کار را انجام ندادند! ولی به جای آن کامیونی پر از کنسروهای خوراکی،بسته های نان و شیر و دیگر مایحتاج خوراکی تازه را در سمت شرقی دیوار یعنی برلین شرقی با نظم  آنجا گذاشتند.  ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • مقایسه با چیزهایی که ندارید !

  • یکی از اصلی ترین دلایل عدم رضایت,مقایسه خودتان با دیگران و یا زندگی و عملکردتان با زندگی و عملکرد دیگران است· کسانیکه خود را بادیگران مقایسه میکنند خودشان را با یک توهم مقایسه می کنند! "هیچکس" آن چیزی که شما فکر میکنید نیست! شما فقط بخش هایی از دا, ...ادامه مطلب

  • هر چی سنمون میره بالا متوجه میشیم که..

  • همینطور که سنمون میره بالا و پیرتر میشیم متوجه میشیم که: ساعت مچیمون چه صدهزارتومنی باشه وچه ده میلیون تومانی هردو یک وقت را نشون میدن،اگه کیف پولمون هزارتومان ارزش داشته باشه یاصدهزار تومان ارزش پولی که داخلش هست فرقی نمی کنه،, ...ادامه مطلب

  • مرد ثروتمندی که فرزند نداشت!

  • مرد ثروتمندی بدون فرزند بود که زندگی اش رو به پایان بود، کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد: (تمامی اموالم را برای خواهرم می‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران) اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاری کند.پس تکلیف آن همه ثروت چه می‌شد؟؟؟ برادر زاده او تصمیم گرفت..آن را اینگونه تغییر دهد: ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • معمولی بودن شجاعت میخواهد...

  • فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش اگر معمولی است را عمل می کند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدمها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را. حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند.  هراس هبوط (سقوط) در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد. تصمیم گرفته ام خودِ معمولی م را,معمولی بودن شجاعت می خواهد,فهمیده ام معمولی بودن شجاعت می خواهد,فهمیدم که معمولی بودن شجاعت میخواهد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها