مرد رویاها ...

ساخت وبلاگ

زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد.

وقتی که دقیق نگاه کرد، چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد یک غول بزرگ پدیدار شد.زن پرسید: حالا می تونم سه آرزو بکنم؟

غول جواب داد: نخیر! زمانه عوض شده است و بیشتر از یک آرزو اصلا راه نداره، حالا بگو آرزوت چیه؟

زن گفت: در این صورت من مایلم در خاورمیانه صلح برقرار شود و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت: نگاه کن. این نقشه را می بینی؟ این کشورها را می بینی؟ من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل در این منطقه برقرار شود و کشورهای متجاوزگر و مهاجم نابود شوند.

ادامه مطلب
اگر دروغ رنگ داشت......
ما را در سایت اگر دروغ رنگ داشت... دنبال می کنید

برچسب : رویاها, نویسنده : 5mardsafarbashd بازدید : 29 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 11:34