اشاره به گره ها !
می گویند در اوایل انقلاب فرانسه،سه نفر محکوم به اعدام با گیوتین شدند .
آن ها عبارت بودند از روحانی ، وکیل دادگستری و فیزیک دان .
در هنگامه ی اعدام ، روحانی پیش قدم شد ، سرش را زیر گیوتین گذاشتند ،و از او سؤال شد :
حرف آخرت چیه ؟
گفت : خدا ...خدا...خدا...او مرا نجات خواهد داد!
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند، و فریاد زدند: آزادش کنید!،خدا حرفش را زده!
و به این ترتیب نجات یافت .
نوبت به وکیل دادگستری رسید ، از او سؤال شد:
آخرین حرفی که می خواهی بگی، چیست؟
گفت : من مثل روحانی خدا را نمی شناسم، ولی درباره عدالت را بیشتر می دانم ، عدالت ...عدالت ...عدالت...
گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد! مردم متعجب ، گفتند :
آزادش کنید ، عدالت حرف خودش را زده!
وکیل هم آزاد شد.
آخر کار نوبت فیزیک دان رسید ، سؤال شد : آخرین حرفت را بزن !
گفت :من نه روحانیم که خدا را بشناسم و نه وکیلم که عدالت را بدانم ، اما من می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود .
با نگاه دریافتند و گره را باز کردند، تیغ بُرّان برگردن فیزیک دان فرود آمده و آن را از تن جدا کرد.
گفته اند : لازم است گاهی دهانت را بسته نگاه داری، هر چند حقیقت را بدانی !*
نتیجه:
چه فرجام تلخی دارند آنان که به «گره ها» اشاره می کنند!
برچسب : نویسنده : 5mardsafarbashd بازدید : 29