گاهی سکوت کنیم..!

ساخت وبلاگ


اشاره به گره ها !

می گویند در اوایل انقلاب فرانسه،سه نفر محکوم به اعدام با گیوتین شدند . 

آن ها عبارت بودند از روحانی ، وکیل دادگستری و فیزیک دان .

در هنگامه ی اعدام ، روحانی پیش قدم شد ، سرش را زیر گیوتین گذاشتند ،و از او سؤال شد : 

حرف آخرت چیه ؟ 

گفت : خدا ...خدا...خدا...او مرا نجات خواهد داد! 

وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند ، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند، و فریاد زدند: آزادش کنید!،خدا حرفش را زده! 

و به این ترتیب نجات یافت .

نوبت به وکیل دادگستری رسید ، از او سؤال شد: 

آخرین حرفی که می خواهی بگی، چیست؟ 

گفت : من مثل روحانی خدا را نمی شناسم، ولی درباره عدالت را بیشتر می دانم ، عدالت ...عدالت ...عدالت...

گیوتین پایین رفت ،اما نزدیک گردنش ایستاد! مردم متعجب ، گفتند :

آزادش کنید ، عدالت حرف خودش را زده! 

وکیل هم آزاد شد.

آخر کار نوبت فیزیک دان رسید ، سؤال شد : آخرین حرفت را بزن !

گفت :من نه روحانیم که خدا را بشناسم و نه وکیلم که عدالت را بدانم ، اما من می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه می شود .

با نگاه دریافتند و گره را باز کردند، تیغ بُرّان برگردن فیزیک دان فرود آمده و آن را از تن جدا کرد.


گفته اند : لازم است گاهی دهانت را بسته نگاه داری، هر چند حقیقت را بدانی !*

نتیجه:

چه فرجام تلخی دارند آنان که به «گره ها» اشاره می کنند!

اگر دروغ رنگ داشت......
ما را در سایت اگر دروغ رنگ داشت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5mardsafarbashd بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 4:58